نوشته شده توسط : اهالی روستا

 

اطلاعات کلی
نام رسمی :
هرمود مهرخوئی
بخش
سال بنیاد :
پیش از اسلام
 
مردم
جمعیت:
1978 نفر
زبان‌های گفتاری:
اچمی و فارسی
مذهب:
تشیع و تسنن
اطلاعات روستایی
0781
جملهٔ خوش‌آمد به روستا
خش اندسی
       خوش آمدید
 

 



:: بازدید از این مطلب : 557
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا

 

یه معمای بسیار جالب
 
سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند. قیمت ساعت 30 هزار تومان بوده و هر کدام نفری 10 هزار تومن پرداخت میکنند تا آن ساعت را خریداری کنند .
 
بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش می گوید قیمت ساعت 25 هزار تومان بوده. این 5 هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان .
 
 
 
شاگرد 2 هزار تومان را برای خود بر میدارد و 3 هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)
 
حال هر کدام از آنها نفری 9 هزار تومان پرداخت کرده اند . که 3*9 برابر 27 میشود .
این مبلغ به علاوه آن 2 هزار تومان که پیش شاگرد است میشود  29 هزار تومان .
هزار تومان باقیمانده کجاست ؟
 

 

لطف کن جواب بده جایزه بگیر



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 9 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا

 



:: موضوعات مرتبط: اشیائ قدیمی هرمود , ,
:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا

 



:: موضوعات مرتبط: اشیائ قدیمی هرمود , ,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا

آسیاب آبی که در پائین می بینید در 5 کیلو متری روستای هرمود مهرخوئی در منطقه ای بنام دندل واقع شده است که در گذشته های نچندان دور از آن استفاده می شد وحتی عده ای هم در آنجا ساکن بودند.این منطقه بخاطر داشتن آبگرم و همچنین امازاده ای که در آنجا واقع شده است دارای اهمیت زیادی می باشد. آب این آسیاب هم از آب آبگرم این منطقه استفاده می شد کار این آسیاب با آب بوده است که بوسیله جوی که با ساروج درست کرده بودند آب این آسیاب را تأمین میکردند این آسیاب رونق زیادی داشته است ولی درحال حاضر مقداری از دیواره های این آسیاب قدیمی باقی مانده است



:: موضوعات مرتبط: آسیاب آبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا

سلمان كيست ؟ 
دراين نوشته با چهره پر فروغش و شخصيت استثنايى اش آشنا خواهيم شد. اما...به صورت خلاصه اينكه : سلمان ، جوياى حق و طالب يقينى از ايران بود.
پس از فراز و نشيب هاى گوناگون در زندگى حقجويانه اش و پيمودن راههايى طولانى و سفرهايى پر ماجرا، بالاءخره به حق رسيد و خدا را شناخت و مزد آنهمه تلاش را براى رسيدن به راه درست و مكتب الهى ، دراسلام يافت .

آنكه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پاى پر آبله و باديه پيماى من است
 
در راه حق طلبى ، حتى به بردگى هم گرفتار شد ولى در نهايت ، به هدف رسيد و در اسلام مقامى بس والا يافت و مدال افتخارآفرين سلمان ،از خانواده من است (1) را از جانب پيامبر دريافت نمود.
در دوران شكوفايى نهضت اسلام ، خدمات ارزنده اى نمود و از ياران بسيار نزديك و مقرب پيامبر شد و پس از رحلت آن حضرت ، همواره در راه حق ، استوار و ثابت قدم ماند.
در زهد و تقوا، زبانزد خاص و عام بود.
در عبادت و جهاد، نمونه بشارت مى رفت .
در علم و ايمان ، سرآمد روزگار خود بود.
تواضع و فروتنى اش ، ايمان و اخلاصش نسبت به اهلبيت ، پايدارى اش در راه حق و استوارى اش در خط ولايت ، خضوع و خشوعش ، عدالت و كمالش ، همه و همه ، الگو و اسوه اى براى طالبان راه در ميان آنهمه بيراهه و انحراف بود.
سلمان ، به افتخار اسلام نايل گشت ، توسط پيامبر آزاد شد، مدتى حاكم مداين بود، و در همه حال ، گامى از راه دين كنار نرفت .
سلمان ، اين عصاره فضيلت ها و كمالات ، در سال 35هجرى ، در حاليكه 350سال از عمرش مى گذشت ، با فرجامى نيك و عاقبتى خداپسند، به ديدار حق شتافت .
اين ، اجمالى بود از چهره اين صحابى بزرگ و شخصيت بى نظير عالم اسلام كه در اين مقدمه اشاره شد.
صفحات اين نوشته ، ما را با سيماى الهام بخش سلمان ، اين مسلمان واقعى بيشتر آشنا خواهد ساخت ، تا از اين اسوه ، سرمشق بگيريم و به اين الگو،تاءسى بجوييم .
اينك ، پا به پاى تاريخ ، همراه باسلمان :
سلمان از زبان خودش 
سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسيم . در حديثى طولانى ، سلمان زندگى و تاريخچه حيات پيش از اسلام خود را اينگونه بيان كرده است :
در روستاى جى اصفهان (2) دهقان زاده اى بودم كه پدرم در زمين خود كشاورزى مى كرد و به من علاقه زيادى داشت .
در آيين مجوس (3) خيلى زحمت كشيدم ، هميشه مواظب آتشى بودم كه مى افروختيم و نمى گذاشتم كه خاموش شود.
پدرم باغى داشت ، روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به كليساى مسيحيان رسيديم . صداى نماز و نيايش آنها، مرا مجذوب ساخت .
براى كسب خبر بيشتر به درون صومعه رفتم . با ديدن مراسم نيايش آنان ، با خود گفتم ، اين دين بهتر از آيين ماست . تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اينكه كسى را به دنبال من فرستاد.
بدنبال اين رغبت و علاقه ، از مركز دين آنان پرسيدم ؛ گفتند: در شام است .
چون پيش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خويش را نسبت به معبد و آيين آنان ابراز كردم . پدرم با من در اين باره بحث كرد و گفتگوهايمان به مشاجره كشيد تا اينكه مرا زندانى ساخت و بر پاهايم زنجير بست .
به مسيحيان پيغام دادم كه من دين آنان را برگزيده ام . هر گاه قافله اى از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم . و چنين كردم . از بند پدر گريخته و همراه كاروان به شام رفتم و به حضور اسقف ، كه رئيس ‍ كليسا و عالم بزرگشان بود رفته ، داستان خويش را برايش نقل كردم ، پيش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم .
پس از فوت آن اسقف كه مردى دنيا دوست بود، جانشين وى را كه به امور آخرت راغب تر و در دين كوشاتر بود، بيشتر دوست داشتم . محبت شديد من نسبت به او، ديرى نپائيد، زيرا مرگ او هم فرا رسيد.قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسيدم كه پس از خود، مرا به خدمت چه كسى توصيه مى كنى ؟ و او مرا به مردى در موصل راهنمائى كرد. پس از مدتى كه در موصل بودم ، با فوت او، براى آينده امور دين خود، سراغ عابدى در نصيبين رفتم و پس از وى هم ، آهنگ سفر به عموريه - يكى از شهرهاى روم - كردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براى امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خريدم .
به آن شخص گفتم : پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه كسى سفارش ‍ مى كنى ؟ گفت من كسى را كه مثل خودم باشد سراغ ندارم . ولى تو در عصرى زندگى مى كنى كه بعثت پيامبرى بر اساس آئين حق ابراهيم (ع ) نزديك است . آن پيامبر به سرزمينى داراى نخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى كند. اگر توانستى خود را به او برسان .
از نشانه هاى آن پيامبر اينست كه : صدقه نمى خورد، ولى هديه قبول مى كند و ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است ، اگر او را ببينى حتما مى شناسى .
روزى همراه قافله اى كه از جزيرة العرب بود به سوى آن ديار روان شدم . آنها از روى ستم ، مرا در وادى القرى به يك يهودى فروختند. مدتى به خيال اينكه اين محل پر درخت ، همان سرزمين موعود است بسربردم ولى آنجا نبود. روزى يك يهودى مرا از آن مرد خريد و بهمراه خود برد تا اينكه به شهر مدينه رسيديم .
در مدينه ، در باغ خرماى آن شخص كار مى كردم .
مدتى گذشت . خداوند آن پيامبر را برانگيخت و... بالاءخره پس از سالهائى چند كه از بعثت مى گذشت به مدينه هجرت كرد و در قبا ميان طايفه بنى عمروبن عوف فرود آمد. از گفتگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى بردم كه آن پيامبر كه در جستجويش هستم هموست . شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بيرون آمده خود را به قبا رساندم . خدمت پيامبر رسيدم . چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم : شما در اينجا غريب و مسافريد. من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم . و چه كسى از شما سزاوارتر...
پيامبر به اصحاب خود فرمود: بخوريد به نام خدا. ولى خودش دست به غذا نزد. پيش خود گفتم : اين نخستين نشانه ، كه پيامبر صدقه نخورد.
فرداى آنروز، مجددا همراه با غذائى خدمتش رسيدم و از روى احترام ، بعنوان هديه تقديمش كردم . به اصحابش فرمود: بخوريد به نام خدا. و خودش نيز با آنان ميل فرمود. گفتم : اين نشانه دوم . او هديه را پذيرفت .
در جستجوى نشانه سوم بودم . پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقيع ديدم . دو عبا در بر داشت . يكى را پوشيده و يكى را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببينم . همينكه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه كه توصيفش را شنيده بودم ديدم . خود را روى پايش ‍ انداخته و بر آن بوسه زدم و گريه كردم .
از من ماجرا را پرسيد و من داستان و سرگذشت خويش را براى آنحضرت بازگو كردم . از آن پس ، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شركت در جنگ بدر و احدمحروم ماندم .
ولى به پيشنهاد پيامبر با صاحب و مالك خود مكاتبه (4) نمودم و با يارى و كمك مسلمين و عنايت خداوند آزاد گرديدم و اينك بعنوان يك مسلمان آزاد، زندگى مى كنم و در جنگ خندق و ساير جنگها شركت كرده ام . (5)
در دير بود جايم به حرم رسيد پايم
به هزار زدم تا، در كبريا زدم من
 
قدم شهود بر بارگه قدم نهادم
علم وجود در پيشگه خدا زدم من
 
فضيلت هاى برجسته سلمان 
سلمان ، كه الگوى يك مسلمان كمال جو و پاك و وارسته و خود ساخته است ،ارزشهاى متعالى بسيارى را در وجود خويش ، جمع كرده بود و فضيلت هاى گوناگونى را دارا بود.به برخى از اين فضائل ، كه نمود و جلوه بيشترى دارد اشاره مى كنيم :
علم 
پيامبر اسلام (ص ) فرموده است : اگر دين در ثريا بود، سلمان به آن دسترسى پيدا مى كرد. (6) اين ، اندازه تلاش اين مرد را در راه حقجوئى ميرساند. در ميان صحابه پيامبر، كسى در علم و دانش به پاى سلمان نرسيده است . سلمان ، در طول عمر سيصدو پنجاه ساله اش ، (7) بصورت مداوم در راه كسب آگاهى و معرفت مى كوشيد و بهمين منظور هم ساليانى دراز، در خدمت رجال بزرگ مسيحيت بود و پيش از اسلام ، از اوصياء حضرت عيسى (ع ) بشمار مى رفت .
پس از مسلمان شدن هم ، از ياران ويژه پيامبر بود و در اوقات خاصى با آنحضرت خلوت مى كرد و از آنحضرت ، كسب علم مى كرد. (8) بى جهت نيست كه در روايات ، او را نمونه لقمان حكيم ياد كرده اند.
وسعت و عمق آگاهيهاى سلمان ، به حدى بود كه براى هر كس قابل هضم نيست . انسان ها به اندازه ظرفيت وجودى خويش مى توانند حامل علم باشند. سلمان در يكى از سخنانش از مقام علمى خود اينگونه تعبير كرده است :
اى مردم ! اگر من از آنچه ميدانستم شما را مطلع مى كردم ، مى گفتيد سلمان ديوانه است ، يا بر قاتل سلمان درود مى فرستاديد.(9)
سلمان ، داراى علم بلايا و منايا (آگاهى از حوادث آينده ...) بود و همچنين از متوسمين (قيافه شناس ) و محدثين بود (محدث كسى است كه از غيب به او خبر ميرسد). جايگاه علمى سلمان چنان بود كه امام صادق (ع ) درباره اش فرموده است :
در اسلام ، مردى كه فقيه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان ، آفريده نشده است .(10)
حضرت على (ع ) و ديگر پيشوايان معصوم ، از سلمان بعنوان دانا به علوم گذشتگان و آيندگان ياد كرده اند. هنگامى كه اميرالمومنين (ع ) احوال ياران رسولخدا را بيان مى كند، وقتى به نام سلمان مى رسد، مى فرمايد:
به به ، سلمان از ما خانواده است ، شما همانند سلمان را كجا مى يابيد؟ او همچون لقمان حكيم است و علم اول و آخر را مى داند، سلمان دريائى بيكران است ... (11)
سلمان ، گنجينه علوم محمدى بود. در يك شرفيابى كه سلمان خدمت پيامبر رسيد، ضمن تكريم و احترامى كه پيامبر از او كرد و كنار خود نشاند، فرمود:
سلمان ! تو شب را به صبح آوردى در حاليكه علوم و اسرار ما را در صندوقچه سينه خود محفوظ داشتى ، به آنچه ما امر و نهى كرديم دانائى ،
تو آموزگار مسلمانانى ، مردم بايد آداب و دستورات دين را از تو بياموزند. سلمان ! به خدا سوگند، تو گذرگاه دانش اهلبيت من هستى ، هر كه علم تاءويل و تنزيل و رموز و اسرار ما را بخواهد، بايد از تو پيروى كند.

دانش سلمان ، به معارف فكرى منحصر نمى شد.آگاهيهاى فنى او هم در حد بالائى بود.در جنگ خندق ، طرح كندن خندق را سلمان خدمت پيامبر پيشنهاد كرد و عملى شد.همچنين در جنگ طائف ، براى در هم كوبيدن قلعه هاى مشركين ، طرح ساختن منجنيق ، از ابتكاراتى است كه به سلمان نسبت داده شده است ، كه بعداً به اين دو نمونه اشاره خواهيم كرد.
ولايت  
منظور از ولايت ، آن شناخت و معرفت و محبتى است كه انسان را نسبت
به امام بر حق ، مطيع مى سازد. ولايت ، پذيرش و اعتقاد به رهبرى اميرالمؤ منين و امامان شيعه است و يك فلسفه سياسى ، اعتقادى و اجتماعى سرنوشت ساز براى مسلمين است .
سلمان ، درباره حضرت على (ع ) عقيده و معرفت خاصى داشت و مقام او را مى دانست و او را به عنوان امام و خليفه پيامبر و وارث علوم انبياء مى شناخت و پس از وفات پيامبر هم ، در خط صحيح و صراط مستقيم ولايت ، ثابت و استوار باقى ماند و يكى از دوازده نفرى بود كه در مسجد و در حضور همه ، با يادآورى سفارشها و توصيه هاى پيامبر، از حق على (ع )، كه حق امت بود، دفاع كرد. سلمان دومين نفرى بود كه در حضور خليفه وقت ، بپا خاست و چنين گفت :
كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد (12)... اى ابوبكر هنگامى كه براى تو جريانى پيش آيد كه حكم آنرا ندانى ، به چه چيز تكيه خواهى كرد؟ هنگامى كه از تو سؤ ال شود چيزى كه نمى دانى به چه كس پناه خواهى برد؟ چه عذرى دارى كه خود را بر داناتر از خود و نزديكترين افراد به پيامبر و دانا به تاءويل كتاب خدا و سنت پيامبر مقدم مى دارى ؟ كسى كه پيامبر او را در زمان حياتش مقدم داشته و هنگام وفاتش ، شما را درباره او توصيه كرده است . شما كسانى هستيد كه فرمان پيامبر را فراموش كرده و وصيت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت كرديد و... (13)
سخنان سلمان طولانى است و بطور عمده در دفاع از حقى است كه پس از پيامبر ناديده گرفته شد و بناى اختلاف و شكاف بين مسلمين از همان روز و بخاطر همان حوادث نهاده گشت .
آنچه در حوادث و پيشامدها براى يك مسلمان مهم است ، گم نكردن راه و مفتون نشدن به جاذبه هائى كه برفتنه ها و تزويرها استوار است . پاى بندى به ولايت دقيقا همين حركت در خط رهبرى صحيح ائمه و اطاعت از فرمان خدا و رسول در مورد امام است و سلمان ، چهره درخشان معتقدين به اين ولايت بود.
سلمان ، در خطبه اى كه پيرامون ولايت دارد، گفته است :
آگاه باشيد!... اگر از نخست ، ولايت امر را به على عليه السلام واگذاشته بوديد از آسمان و زمين و از بالاى سر و زير پا مى خورديد،...پس منتظر بلا باشيد، من رابطه ولاء خود را با شما قطع مى كنم آگاه باشيد اگر وظيفه من ، دفع ستم و قيام به وظيفه و يارى دين باشد، شمشير خود را بر دوش نهاده ، قدم به قدم شمشير مى زنم و مى شكافم و پيش مى روم .
اى مردم !... هرگاه فتنه ها را ديديد كه همچون پاره هاى ظلمت در شب تار بسراغ شما مى آيد و قصد نابودى تان را دارد و حتى تكسواران و سخنوران و پيشگامان را هم از آن ايمنى نيست ، پس ملازم آل محمد باشيد كه آنان قافله سالاران بهشتند. و بر شما باد ملازمت على (ع ). بخدا سوگند ما در زمان پيامبر، بر او بعنوان ولايت سلام داديم .
آگاه باشيد... كه من امر خود را آشكارا بيان كردم ، و بخداوند ايمان آورده و تسليم پيامبر هستم و به تبعيت از مولاى خودم كه مولاى هر مسلمان است ، افتخار مى كنم .
(14)
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام سوار بر اسب ، از نزديك سلمان كه با جمعى نشسته بود، گذشت . سلمان به همراهان خود گفت : چرا برنمى خيزيد تا دامان او را گرفته و از وى مسئله بپرسيم ؟ سوگند به خداوند، جز او كسى ديگرى شما را به راه انبياء هدايت نمى كند. او عالم ربانى روى زمين و تنها تكيه گاه مردم است . با از دست دادن وى ، علم را از دست مى دهيد. آنوقت است كه منكرات در بين مردم شايع مى گردد.
ابن عباس ، سلمان را در خواب ديد و از او پرسيد: در بهشت ، پس از ايمان به خدا و رسول ، چه چيز برتر است ؟ سلمان پاسخ داد: پس از ايمان به خدا و پيامبر، هيچ چيز با ارزش تر و برتر از دوستى و ولايت على ابن ابيطالب (ع ) و پيروى از او نيست . (15)
گر چه پيشواى شايسته و خط صحيح رهبرى ، در نظر سلمان ، همان على ابن ابيطالب و امامت او بود و هميشه در بيان فضائل آنحضرت ، زبان سلمان گويا بود، ولى در عين حال ، براى حفظ وحدت مسلمين ، با خليفه بيعت كرد و مانع از بروز اختلافى به نفع دشمنان اسلام گرديد.
زهد 
دل نبستن به حيات دنيوى و آزاد بودن از تعلقات و وابستگيها به دنيا، اسير نشدن در برابر جاذبه هاى فريبنده زندگى ، گذرا و بى ارزش دانستن دنيا در برابر آخرت و سعادت جاودانه و معنويت و... مجموعا ارزشى است كه مى توان نام زهد را بر آن گذاشت .
سلمان در زهد و پارسائى هم به مقام بلندى رسيده بود كه الگو و نمونه شناخته مى شد و به زهدش مثل مى زدند و در ستايش از كسى كه به اوج تقوا و پارسائى رسيده باشد بعنوان سلمان عصر، ياد مى كنند.
همچو سلمان در مسلمانى بكوش
اى مسلمان ، تا كه سلمانت كنند
 
زهد و وارستگى سلمان ، از ايمان عميق و زياد او سر چشمه مى گرفت . چرا كه هر كس ايمانى قوى داشته باشد از مدار جاذبه هاى دنيوى آزادتر است و چه كس مؤ من تر از سلمان ؟ امام صادق (ع ) فرموده است :
ايمان ، ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان است (16)
سلمان ، خانه نداشت و هرگز دل به خانه سازى نمى داد، شخصى از او خواست تا برايش خانه اى بسازد ولى سلمان راضى نمى شد. با اصرار آن شخص براى ساختن خانه اى كوچك كه هنگام ايستادن ، سر به سقف بخورد و هنگام خوابيدن ، پا به ديوار برسد، اجازه داد. (17)
دو نفر از دوستان سلمان به خانه او رفتند. او براى پذيرائى ، مقدارى نان و نمك بر سفره گذاشت و گفت : اگر نبود دستور پيامبر كه از تكلف و خود را به زحمت افكندن براى مهمان نهى كرده است ، براى شما غذاى بهترى تهيه مى كردم .
يكى از آن دو نفر گفت : اگر با اين نمك قدرى سبزى هم بود، بهتر مى شد. سلمان ، آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خريد.
پس از صرف غذا، آن ميهمان در مقام شكر خدا، گفت : خدا را حمد مى كنم كه ما را به آنچه داده ، قانع گردانيده است . سلمان گفت : اگر قانع بودى آفتابه من به گرو نمى رفت !...(18)
سلمان پارسا، حتى حقوق اندك سالانه خود را هم از بيت المال (حدود 4 تا 6 هزار درهم در سال ) به فقرا و نيازمندان مى داد و بسيار اندك ، براى خود بر مى داشت . در مورد يك درهمى كه برمى داشت ، مى گفت : يك درهم مى دهم و برگ خرما مى خرم . با آن زنبيل درست كرده ، به سه درهم مى فروشم . از اين دو درهم سود، يك درهم براى همسر و خانواده ام خرج مى كنم و درهم ديگر را در راه خدا صدقه مى دهم ... (19)
عبادت  
عبادت سلمان هم ، همچون زهد و تقوايش در حد اعلا بود. آنچه به عبادت سلمان ارزش بيشترى مى داد، علم و آگاهى او بود. چرا كه عبادت آگاهانه و پرستش از روى بصيرت و فهم عميق دين ، به مراتب ارزشمندتر از عبادت سطحى و ظاهرى است و ارزش عبادت هر كس به اندازه شعور و فهمش ‍ است .
به روايت امام صادق (ع ) روزى پيامبر اسلام به ياران خود فرمود: كداميك از شما تمام روزها را روزه مى دارد؟
سلمان گفت : من ، يا رسول الله .
پيامبر پرسيد: كداميك از شما تمام شبها را به عبادت مى گذراند؟
سلمان گفت : من ، يا رسول الله .
پيامبر پرسيد: آيا كسى از شما هست كه روزى يك ختم قرآن كند؟
سلمان گفت : من ، يا رسول الله .
يكى از حاضرين كه از جواب هاى سلمان ناراحت شده بود و آنرا بر خود ستائى و فخرفروشى سلمان عجمى حمل مى كرد، براى رد سخنان سلمان ، گفت : اكثر روزها ديده ام كه سلمان روزه نيست و بيشتر شب را هم مى خوابد و بيشتر روز را هم به سكوت مى گذراند.
پس چگونه هميشه روزه است و هر شب به نيانش خدا بيدار ميماند و روزى يك ختم قرآن مى كند؟!
پيامبر فرمود ساكت باش ، تو را با مثل لقمان چه كار؟ اگر مى خواهى چگونگى اش را از خودش بپرس تا خبر دهد.
سلمان در توضيح ادعاى خود، اظهار كرد: در ماه ، سه روز روزه مى گيرم و خداوند فرموده است : هر كس عمل نيكى انجام دهد پاداش ده برابر دارد بنابراين ، چنان است كه سى روز روزه گرفته ام . از طرف ديگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آنرا به روزه رمضان متصل مى كنم ، و هر كه چنين كند، پاداش روزه هميشه را دارد، از رسولخدا هم شنيدم كه فرمود: هر كس ‍ با طهارت بخوابد، در ثواب ، چنان است كه تمام شب را عبادت كرده باشد. و اما ختم قرآن ، از رسولخدا درباره على ابن ابيطالب شنيدم كه به او فرمود: مثل تو، همچون سوره قل هوالله است ، هر كه يكبار آنرا بخواند پاداش ‍ يك سوم را دارد و هر كه دو بار بخواند مثل آن است كه دو ثلث قرآن را خوانده و هر كه سه بار بخواند، گويا كه يك ختم قرآن كرده است . يا على ! هر كس هم تو را با زبان دوست بدارد يك سوم ايمانش كامل شده ، هر كه با دل و زبان دوستت بدارد، دو ثلث ، و هر كه با دل و زبانش دوست بدارد و با دست هم يارى تو كند تمام ايمان را بدست آورده است ...
(20)
كرامات  
كارهاى شگفت و اعمال خارق العاده و آگاهيهاى خاصى كه در بعضى از بندگان خالص خدا يافت مى شود و نشانه پيوند معنوى يك انسان با خداست ، كرامت ناميده مى شود. سلمان ، بخاطر ايمان فراوان و تقوا و قرب و عبادتش ، از كرامت هم برخوردار بود. كراماتى كه در مورد سلمان نقل شده است ، يا به صورت پيشگوئى از حوادث آينده و مقدرات افراد است ، يا دعاهائى كه به استجابت مى رسيده يا بروز كارهائى اعجازگونه ، كه همه نشانه تعالى روح سلمان است و اعطاى اين كرامت ها در سايه قابليت و استعداد خاصى است كه داشته و به بركت همنشينى و استفاده هائى است
كه از پيامبر و على (ع ) برده است . به چند نمونه از اينگونه فوق العادگى ها توجه كنيد:
هنگامى كه سلمان به مدائن مى رفت ، جمعى هم همراهش بودند. يكى از همراهان مى گويد: به سرزمين (كربلا كه رسيديم ، سلمان پرسيد: نام اين سرزمين چيست ؟ گفتيم : كربلا. گفت : آرى ! محل كشته شدن برادران من . اينجا جاى خيمه ها و باراندازهاى آنان و اينجا محل خوابيدن شتران آنهاست ، در اينجا خون هابيشان را مى ريزند، بهترين پيشينيان در اينجا كشته شده اند و بهترين آيندگان نيز در اينجا كشته مى شوند.
چون به نزديكى كوفه رسيدند، پرسيد: اينجا را چه مى نامند؟
گفته شد: حروراء. فرمود: آرى ! اينجاست كه بدترين امت هاى گذشته خروج كرده اند و بدترين افراد اين امت هم از اينجا خروج مى كنند (اشاره به خوارج نهروان كه بر ضد على (ع ) شورش كردند) چون به كوفه رسيد پرسيد: اينجا كوفه است ؟ گفتند: آرى . فرمود: اينجا نشانه اسلام است . (21) كوفه و نجف دو مركز اسلامى بوده است .
نمونه ديگر:
زهير بن قين (كه در راه كربلا به كاروان امام حسين (ع ) ملحق شد) مى گويد: ما، همزمان با بيرون آمدن امام حسين (ع ) از مكه به طرف كوفه مى آمديم و نمى خواستيم كه با كاروان امام ، در يك منزلگاه توقف كنيم . هر وقت امام حركت مى كرد ما مى ايستاديم و هر جا كه او منزل مى كرد، ما به راه ادامه مى داديم . در يكى از منزلگاهها بين حجاز و عراق مشغول صرف غذا بوديم كه ناگهان فرستاده امام حسين ، وارد شد و سلام كرد و رو به زهير گفت : امام تو را طلبيده است .
زهير، اندكى تاءمل كرد. زنش به وى گفت : سبحان الله ، اى زهير، در مقابل دعوت فرزند پيامبر، درنگ مى كنى ؟
زهير برخاست و رفت و پس از مدتى شاد و خندان برگشت و گفت : در صف ياران حسين (ع ) قرار گرفتم !...
- در توضيح اين موضع گيرى جديد، گفت :
به جنگ با روميان كه رفته بوديم ، غنائم بسيارى بدستمان رسيد. سلمان كه با من بود پرسيد: آيا از اين غنيمت ها خشنودى ؟
گفتم چطور؟ گفت : پس چقدر خوشحال خواهى شد آنگاه كه سيد جوانان آل محمد - امام حسين - (ع ) را درك كنى و در ركابش جهاد كنى ؟ نبرد در ركاب او، سعادت دنيا و آخرت است !
آنگاه ، زهير از اطرافيان و خانواده اش جدا شد و بسوى امام حسين (ع ) براى جنگ در ركابش شتافت . (22)
سلمان ، با بصيرت و آگاهى خود، آينده را مى ديد كه اين پيشگوئى را كرد كه سعادت جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام ، آنهم در ركاب سالار شهيدان ، حسين بن على (ع ) نصيب زهير خواهد شد و زهير، در صف شهداى والامقام كربلا قرار خواهد گرفت .
نمونه اى هم از دعاى مستجاب سلمان :
روزى سلمان بر جماعتى از يهود مى گذشت كه او را گرفتند و با شلاق بجانش افتادند و بسيار او را زدند. در مقابل اصرار آنان كه مى گفتند: از خدايت بخواه تا تو را از دست ما نجات دهد، فقط از خداوند اين را مى خواست كه : خدايا، بر بلا صابرم گردان .
گفتند: پس دعا كن كه خدا بر ما عذاب نازل كند. سلمان دعا نكرد و گفت : شايد در ميان شما كسى باشد كه بعدا مسلمان شود. گفتند پس دعا كن عذاب بر كسانى نازل شود كه قابل هدايت نيستند.
سلمان از خداوند عذابشان را طلبيد. تازيانه هايشان افعى شد و آنان را بلعيد. همزمان با اين ماجرا، پيامبر با جمعى در مجلسى نشسته بود، فرمود: اى مسلمانان ! خداوند در همين ساعت ، برادرتان سلمان را بر بيست نفر از يهوديان پيروز كرد، برخيزيد تا به ديدارش برويم ...
پس از ديدار سلمان و ماجراى هلاكت دشمنان ، پيامبر فرمود: خدا را سپاس ، كه در ميان امت من كسى را قرار داده است كه در صبر و در دعا همچون حضرت نوح است . آنگاه خطاب به سلمان فرمود: تو از برادران دينى خاص ما هستى ، تو محبوب فرشتگان مقربى ، فضيلت تو در ملكوت آسمانها و نزد عرشيان و كروبيان ، روشن تر از خورشيد، در روز روشن و صاف است . تو از صاحب فضيلت هائى هستى كه در قرآن ، با تعبير الذين يؤ منون بالغيب ستايش شده اند. (23)
سلمان منا اهل البيت 
خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناك شدنش ، خشمگين مى شود. (24).
سلمان ، سلمان اسلام است ، سلمان دين است ، سلمان محمدى است . اختصاص به قوم خاص و قبيله خاصى ندارد.
هنگام كندن خندق در جنگ احزاب ، انصار مى گفتند سلمان از ماست ، چون جزو مهاجرين از مكه نبوده است ، و مهاجرين مى گفتند: از ماست ، چون اهل مدينه نبوده است . پيامبر با شنيدن اين گفتگو، آنان را صدا زد و فرمود:
سلمان ، از ما اهلبيت است . (25)
سلمان بيش از اينكه به نژاد عرب يا عجم وابسته باشد به اسلام منتسب است . از اين رو به سلمان محمدى معروف گشته است .
سلمان از كسانى است كه پيامبر با او قرارداد بهشت بسته است . (26)
پيوند مكتبى سلمان با اسلام و پيامبر در حد قوى و استوار است كه او را نسبت به اهلبيت ، از بسيارى كسان ديگر، نزديك تر و خودى تر ساخته است و همين ، مايه آنهمه ارج گذارى و تكريم سلمان ، از سوى رسولخدا است .
در عهدنامه اى كه پيامبر اسلام ، به درخواست سلمان ، براى سلمان و خاندانش نوشته ، راز اين احترام و تجليل مشهود است . در اين نامه ، رسول خدا ضمن بيان نكاتى پيرامون شريعت توحيدى اسلام و گوشه اى از جهانبينى الهى ، مرقوم فرموده است :
اين نامه اى است كه براى خاندان سلمان نوشته شده ، جان و مال آنان در هر نقطه اى كه باشند در پناه خدا و رسول ، محفوظ است .
كسى بر آنها ستم نكند و سخت نگيرد. از آنان جانبدارى و حمايت كنيد. تراشيدن موى جلوى سر و جزيه و خمس و ماليات يك دهم و هر گونه ماليات را از آنان برداشتيم . اگر از شما چيزى خواستند بدهيد، اگر يارى خواستند يارى و پناهشان دهيد، اگر بدى كردند، از آنان درگذريد، اگر در حق آنان بدى شد از آنان دفاع كنيد و از بيت المال مسلمين ساليانه 200 جامه به آنان بدهيد.
سلمان به اين جهت شايسته اين اكرام از جانب ماست كه بر بيشتر مؤ منين برترى دارد و اشتياق بهشت به قدوم سلمان ، بيش از شوق سلمان به بهشت است . او مورد اطمينان من و خيرخواه مسلمين است . سلمان از خاندان ماست . كسى با اين فرمان نبايد مخالفت كند. تا وقتى كه مسلمانند از نيكى و مراقبتشان كوتاهى نكنيد. لعنت خدا بر كسى كه با اين عهدنامه مخالفت كند. احترام سلمان احترام من است و آزار او آزار من . و من در قيامت دشمن كسى هستم كه سلمان را آزرده باشد و جهنم جايگاه اوست . والسلام
. (27)
از على (ع ) درباره سلمان پرسيدند. حضرت پاسخ داد: سلمان كسى است كه از سرشت وطينت و روح ما آفريده شده و خداوند او را به آغاز و انجام و آشكار و نهان علوم ، مخصوص ساخته است .
آنگاه حضرت اين واقعه را نقل مى كند كه : من و سلمان در حضور پيامبر بوديم مردى باديه نشين وارد شد و سلمان را كنار زد و در جاى او نشست . پيامبر كه از اين برخورد، بشدت رنجيد، به آن مرد گفت :
اى مرد! آيا كسى را كنار مى زنى كه خداوند در آسمان و پيامبر خدا در زمين دوستش مى دارد؟ كسى كه جبرئيل از سوى خداوند ماءمورم مى كرده كه سلامش دهم . سلمان از من است ، هر كس به او جفا و آزار كند مرا آزرده است . هر كه او را دور كند مرا دور كرده ، هر كه او را نزديك سازد، مرا نزديك ساخته است . اى اعرابى ! درباره سلمان خطانكن ، همانا پروردگار ماءمورم ساخته كه به او علم بلايا و منايا (پيشگوئى از آينده و مقدرات مردم ) و تعبير خواب و نسب شناسى بياموزم . آن مرد گفت : يا رسول الله ، فكر نمى كردم كه سلمان بدين پايه باشد كه فرمودى . مگر نه اينكه يك مجوسى بود و مسلمان شد؟
حضرت فرمود: من از سوى خدا سخن مى گويم و تو با من گفتگو مى كنى ؟ سلمان مجوسى نبود، گرچه ظاهرش داراى يك شرك بود ولى ايمان باطنى داشت .
آنگاه ، حضرت با تلاوت آياتى كه مضمونش تسليم و پذيرش در برابر رسولخدا است ، فرمود: اى اعرابى ! آنچه را گفتم ، بگير و درياب و از سپاسگزاران باش و انكار مكن كه از معذبين گردى .
سخن پيامبر را بپذير، تا از ايمنان باشى
. (28)
در اهميت مقام سلمان نزد پيامبر، همين بس كه شبها، پيامبر براى سلمان درس خصوصى داشت . (29) پيامبر فرمود: پروردگارم مرا خبر داده كه چهار نفر از اصحابم را دوست دارد و مرا هم به محبت آنان فرمان داده است . گفتند: يا رسول الله آنها چه كسانى هستند؟ هر كدام از ما دوست داريم كه از آنان باشيم :
فرمود: على (ع ) از آنهاست .
و...سكوت كرد. دوباره و سه باره ، پس از سكوت ، فرمود: آگاه باشيد كه : على از آنان است . و بقيه ؛ ابوذر و سلمان و مقداد هستند. (30)
قلب آگاه سلمان و استعداد انديشه و افزونى ايمانش سبب شده بود كه فضائل بسيارى را بخود اختصاص دهد و مورد توجه رسولخدا و اميرالمومنين باشد. نامه حكمت آميزى كه على (ع ) خطاب به سلمان نوشته است ، گوياى آمادگى خاص سلمان براى درك معارف دين است . در اين نامه ، حضرت ، پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر، فرموده است :
دنيا همچون مارى است نرم ، كه سم آن كشنده است . از فريبائيهاى دنيا اجتناب كن ، كه دوستى اش با تو بسيار اندك است . غم دنيا را رها كن ، كه آنرا وداع خواهى كرد و اوضاع آن دگرگون خواهد شد.
هر وقت كه به دنيا بيشتر علاقه پيدا كردى ، از آن بيشتر وحشت كن ، زيرا شيفته دنيا، به همان اندازه كه به شادى اطمينان پيدا مى كند به گرفتاريهاى بيشتر كشانده مى شود و هر چه به دنيا بيشتر انس مى گيرد، به ترس ، نزديك تر مى شود. والسلام .
(31)
در جاى ديگر فرموده است : (خطاب به ابوذر)
اى ابوذر! اگر سلمان آنچه را ميداند با تو بگويد به كشنده او رحمت خواهى فرستاد! اى ابوذر! سلمان ، باب الله در روى زمين است .
مؤ من كسى است كه او را بشناسد و هر كه او را انكار كند و نشناسد كافر است . سلمان از ما خاندان است .
(32)
همچنين در زبان على (ع )، سلمان به لقمان حكيم تشبيه شده است كه سلمان از ما اهل بيت است و شما همچون سلمان را كه مثل لقمان حكيم است ، كجا مى يابيد؟ (33)
سلمان ، گرچه در مدائن به سر مى برد ولى در دل مسلمانان مدينه جاى داشت و مورد توجه و عنايت خاص اميرالمؤ منين (ع ) بود. تا آنجا كه هنگام وفات سلمان ، حضرت امير (ع ) به اعجاز، خود را براى تدفين سلمان ، به مدائن رساند.
جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند:
امير المؤ منين نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما كرد و فرمود: اى مردم ! پاداش شما از جانب خدا، در سوگ درگذشت برادرتان سلمان ، افزون باد!...
آنگاه عمامه و لباس هاى پيامبر را پوشيد و تازيانه و شمشير او را برگرفت و بر شتر پيامبر سوار شد و در معيت و همراهى قنبر بطرف مدائن حركت كرد و پس از چند لحظه اى در مدائن ، جلو خانه سلمان پياده شدند
(34)
همچنانكه گفتيم ، سلمان جزو خانواده رسالت و از پروردگان خانه وحى محسوب مى شد و در تمام لحظات ، از حضور پيامبر و على و حتى حضرت زهرا(س ) بهره هاى معنوى مى برد.
از جمله فيض هائى كه سلمان از حضرت زهرا(س ) آموخته بود، دعاى نور بود. دعاى نور را كه حضرت فاطمه از پدرش رسولخدا فرا گرفته بود و هر صبح و شام مى خواند. به سلمان هم آموخت .
سلمان مى گويد: بخدا قسم من اين دعا را به بيش از هزار نفر از اهل مكه و مدينه كه مبتلا به تب بودند، ياد دادم و همه آنها شفا يافتند.
مناسب است كه دعاى نور را با ترجمه اش در اينجا بياوريم :
دعاى نور
بسم الله الرحمن الرحيم . بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدلله الذى خلق النور من النور و انزل النور الى الطور فى كتاب مسطور فى رق منشور بقدر مقدور على نبى محبور.
الحمدلله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و على السراء والضراء مشكور. و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

(مفاتيح الجنان ص 208).
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان .
بنام خداوند نور.
بنام خداوند نور نور، نور بالاى نور، خداوندى كه تدبير كننده كارهاست .
بنام خدائى كه نور را از نور آفريد. ستايش خدائى را كه نور را از نور آفريد و نور را به كوه طور در كتابى نوشته شده و صحيفه اى گشوده و به اندازه اى معين ، بر پيامبر دانشمند خويش فرو فرستاد.
حمد، خدائى را كه به عزت ياد مى شود و به فخر مشهور است و در خوشى و گرفتارى ، سپاسگزارى مى شود.
درود خدا بر سرورمان محمد و خاندان پاكش باد.

نقش سلمان در جنگ ها 
فوق العادگى هاى سلمان ، حتى در ميدان هاى جنگ هم به شكلهاى گوناگون بروز مى كرد و الهام بخش و چاره ساز بود. اصل حضور سلمان در ميدان جنگ ، تقويت روحى براى رزمندگان اسلام و الهام دهنده شور و حركت براى آنان بود. علاوه بر اينكه سلمان ، با سخنان حكمت آميز و دعوت حكيمانه خود، گاهى دشمنان را هم به راه حق مى آورد. طرح هاى نظامى و شيوه هاى خاص و ابتكارات او در صحنه نبرد هم جاى خود دارد كه بعدا خواهيم گفت .
يكى از مواردى كه سخنان سلمان ، سبب تسليم دشمن بدون درگيرى شد، در فتح مدائن بود. در سايه همين شيوه رفتار، دو شهر از شهرهاى هفتگانه مدائن و چند مورد ديگر بدون جنگ ، با دعوت سلمان ، تسليم شد. همچنين با دعوت و تبليغات سلمان ، حدود چهار هزار نفر از سپاهيان ايران كه تحت فرماندهى رستم فرخ زاد بودند، از سپاه او جدا شده و به مسلمانان پيوستند. اين عده ، جزء جند شهنشاه و به اصطلاح امروزى نيروى ويژه بودند. (35)
دعوت سلمان براى اسلام آوردن دشمنان در فتح مدائن بدين صورت بود:
همانا اصل و نصب من از شما ايرانيان مى باشد و من خير خواه شما هستم در سه چيز، و صلاح شما هم در آنهاست :
1- اگر اسلام بياوريد، برادر ما هستيد و در اموال ما شريك بوده و بر شماست همان تكليفى كه بر ماست .
2- تسليم شويد و به مسلمين جزيه بدهيد (جزيه مالى است كه غير مسلمانان تحت حكومت اسلامى مى پردازند).
3- در غير اين دو صورت ، با شما مى جنگيم . همانا خدا، خائنين را دوست ندارد.
سلمان در عين حال كه دشمنان را به اسلام دعوت مى كرد از سربازان اسلام و جبهه داخل نيز غافل نبود. چنانچه بعد از فتح مدائن ، در ايوان مدائن براى آنان تفسير سوره يوسف مى گفت تا به آنان درس امانت دارى و صداقت و پاكدامنى بدهد. چراكه از طرفى وضع ثروت ممالك فتح شده ، رغبت انگيز و اشتهاخيز بوده و از طرفى ، خود عرب ها با آن سابقه فقر و تهيدستى در عربستان ، ممكن بود آنها را به خيانت بكشاند. (36)

نقش معنوى ديگر سلمان ، بالا بردن سطح معنويات و روحيه خداجوئى سربازان در ميدان و تعليم دعا و برنامه هاى عبادى براى سپاه قرآن بود.
تشويق و ترغيب سلمان به اهميت نماز و تكاليف الهى و راز و نياز در جبهه ، كه الهام گرفته از آموزشهاى پيامبر اسلام بود، نقش زيادى در ايجاد زمينه براى امدادهاى غيبى خداوند بود. چرا كه نصرت هاى الهى هميشه به فراخور استعداد و لياقت هاى فداكارانى است كه براى دفاع از اسلام آماده شده اند.
شجاعت سلمان در جنگ  
سلمان ، اضافه بر معنويات سطح بالا و دانش و عبادت و عرفان ، در صحنه كارزار هم شجاعانه وارد عمل مى شد و روحيه مى داد.
در يكى از جنگ ها كه لشكريان اسلام مى بايست از رود دجله عبور كنند، ابتدا يك گروه شصت نفرى با اسب به آب زدند و با نصرت الهى ، شناكنان اسبهاشان از رود، گذشت . سلمان كه در كنار فرمانده لشكر بود به او گفت : مردم ، تازه مسلمان شده اند و به گناه ، آلوده نيستند. از اين رو آب و دريا برايشان رام شده است . چنانچه خشكى . سوگند به خدائى كه جان سلمان در دست اوست ، همه از اين رود دسته دسته خواهند گذشت .
خود سلمان ، پيشاپيش گروههائى بود كه با اسب از رودخانه گذشتند. و با سخنان خود به سربازان اسلام ، دلگرمى و اميد و اطمينان قلب مى بخشيد.
ابتكارات نظامى سلمان 
فكر خلاق سلمان در امور نظامى ، از شيوه هاى ابتكارى او در جنگ طائف و جنگ خندق ، به خوبى روشن مى گردد.
در جنگ طائف ، قلعه هاى دشمنان كه در محاصره نيروهاى اسلام قرار گرفته و محاصره ، بدون رسيدن به نتيجه ، طول كشيده بود، سرانجام با پيشنهاد سلمان ، منجنيقى ساخته شد كه استفاده از آن به پيروزى مسلمين كمك كرد (37) با منجنيق ، كه در بيرون قلعه پرتاب كنند، و مثل توپ و خمپاره امروزى بوده و به شكل منحنى حركت مى كرده است .
در جنگ خندق (احزاب ) نيز كه مسلمانان در مقابل خطر هجوم مشركين سازمان يافته به درون مدينه قرار گرفته بودند نظر سلمان كارساز شد و در نظرخواهى پيامبر از مسلمانان در شيوه دفاعى مورد استفاده از شهر، در نهايت به راءى سلمان عمل شد.
مورخين مى نويسند:
مرد بلند قامتى با موهاى پرپشت و انبوه ، كه بسيار مورد علاقه پيامبر بود، از جا برخاست و از بالاى تپه بلندى نگاه دقيق و كنجكاوانه اى به شهر مدينه انداخت و مشاهده كرد كه مدينه در ميان حصارى از كوههاى بلند واقع شده و صخره هاى اطراف ، شهر را احاطه كرده است ، فقط در ميان آنها گذرگاه وسيع و هموارى وجود دارد كه سپاه دشمن ، به آسانى مى تواند از آنجا به حريم مدينه حمله كند. سلمان در ايران ، بسيارى از ابزار و نقشه هاى جنگى را ديده بود و از آنها اطلاع داشت . بنابراين ، پيشنهاد تازه اى كه به خدمت پيامبر عرضه داشت در جنگ هاى عرب ، سابقه نداشت و مردم عرب ، تا آنروز، با چنين تاكتيكى آشنا نبودند. پيشنهاد سلمان ، حفر خندق در آن منطقه باز و بلامانع بود تا اطراف مدينه را حفظ كند. اگر آن طرح و پيشنهاد، اجرا نمى شد. معلوم نبود كه وضعيت و سرنوشت مسلمين چه مى شد. (38)
هنگام حفر خندق ، سلمان بر كارها نظارت داشت و در قسمتى از خندق كه كم عرض تر حفر شده بود گفت تا عرض آنجا را بيشتر كنند كه اسب هاى قريش نتوانند از آنجا عبور كنند. (39)
سلمان و حكومت مدائن 
مدائن ، يكى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پايتخت ساسانيان در ايران بود كه بدست مسلمانان فتح شد.
خليفه دوم ، با مشورت حضرت على (ع ) سلمان را - پس از حذيفه بن يمان - حاكم مدائن قرار داد. شايد دليل اين انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود كه مردم پارسى زبان آن شهر، با يك حاكم ايرانى الاصل و همزبان ، بهتر مى توانستند كار كنند.
نام سلمان ، براى ايرانيان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر يافتند كه سلمان ، به حكمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن ديار

:: موضوعات مرتبط: درباره سلمان فارسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 26 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اهالی روستا
باسلام *نظر یادت نره*
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 
اس ام اس قزوینی و رشتی و لری وغیره
خبر فوری: هنوز کنکور در قزوین ادامه دارد، به گزارش بی بی سی هنوز داوطلبین جرأت نکردن دفترچه سولات را از روی زمین بر دارند
 
 
 
قزوینیه میگن یه جمله بگو که کوتاه و خلاصه و کاملا احساسی باشه اشک تو چشماش جمع می شه و میگه : برگرد
 
 
قزوینیا به برادرزن میگن: نونِ زیر كباب!! 
 
  
 
قزوینیه . قزوینیه میگه بابا دمشون گرم هنوز زلزله تموم نشده کمکهای مردمی رسید
  
 
 
رشتیه به شوهرش می گه این همسایه قزوینیمون هر وقت تو نیستی نمیاد سراغ من . شوهرش میگه ولش کن بابا این دیوونس هر وقت تو نیستی سراغ من میاد
 
  
قزوینی : الان دستم بنده ببم جان. اگه پسری پیغام بذار . اگه دختری برو وگرنه می یام داداشتو........
 
 
قزوینی: خودم پشتت . خدا پناهت
 
..
.
.
.
نرو
.
.
تو هم مثل من نمی تونی دوام بیاری نرو
.
.
.
.
نه نرو...
.
.
.
.
به قزوین خوش آمدید
 
 
 
 
1. عزیزم برگرد
2. دمر شدگان!!
3. من کامبیز 12 سال دارم.
4. جواد و مجنون
5. کمیسر متهم را میکند
 
 
 
 
ازدواج درقزوین برادركوچك عروس بعنوان اشانتیون داده میشود
 
 
 
قزوینیه میگن چرا زن نمی گیری میگه هنوز برادر زن دلخواهم رو پیدا نکردم
 
 
قزوینی رو توی صف برق میگیره، تا آخر صف همه میمرن!!!
 
 
پسر جون اینجوری قبول نمی شی نه کلاس می یای نه باغ
  
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
♣♣ يه روز يه لره با تهرانيه ازدواج ميکنه شب عروسي تهرانيا ميخونن سبد سبد گل ياس عروس ما چه زيباس لرا ميخونن گوني گوني پشکل غلامعلي خوشکل
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


♣♣ از لره مي‌پرسند: توي طايفه شما آدم مشهور هم هست؟ ميگه:‌آره بابا، لره و هاردي، سوفيا لره، اليزابت تاي لور، تازه يه شيميدان لر يه چيزي كشف كرده كه اسمشو گذاشته كلر.
♣♣ به یه لر میگن زبون لری چه جوریه؟ میگه فارسی بلدی؟ میگه آره. میگه برین توش میشه لری!!!


♣♣ يه روز يه لره با تهرانيه ازدواج ميکنه شب عروسي تهرانيا ميخونن سبد سبد گل ياس عروس ما چه زيباس لرا ميخونن گوني گوني پشکل غلامعلي خوشکل
♣♣ از لره مي‌پرسند: توي طايفه شما آدم مشهور هم هست؟ ميگه:‌آره بابا، لره و هاردي، سوفيا لره، اليزابت تاي لور، تازه يه شيميدان لر يه چيزي كشف كرده كه اسمشو گذاشته كلر.
♣♣ به یه لر میگن زبون لری چه جوریه؟ میگه فارسی بلدی؟ میگه آره. میگه برین توش میشه لری!!!
♣♣ لره میره دزدی تفنگش رو میزاره پشت گردنه طرف میگه تکون بخوری با لگد میزنم در كونت!!!
♣♣ يه روز دوتا لر سوار يه تاكسي ميشن. تاكسيه پژو بوده. بعد يكي از لرا به راننده ميگه: اقاي راننده يه نوار بزار حال كنيم. راننده ميگه: خودت يكي از تو داشبورت انتخاب كن بزار. لره هم از تو داشبورت بين چند تا نوار يه نوار ويديو پيدا ميکنه هر چي سعي ميكنه بزاره تو ضبط نميتونه بزاره اون رفيقش مي زنه تو سرش ميگه اي گيج اين نوار مال تريلي نه پژو
♣♣ یك لر برای چند روز میره توی هتل یك روز میبینن توی دستشوئی داره یك نفر خارجی رو میزنه میان میگیرنش ازش میپرسن قضیه چیه چرا این بدبخت را میزنی لره میگه اینجا یك چشمه اویی بیده (دستشوئی فرنگی ) كه مو هر روز ازش او میخوردم این بی پدر و مادر امروز اومده توش ریده
♣♣ لره داشته با تمام وجود وضو می گرفته بهش میگن چرا اینقدر محکم وضو می گیری؟ میگه یه وضویی بگیرم که هیچ گوزی نتونه باطلش کنه!!!
♣♣ بچه مثبته از لره ميپرسه: آقا ببخشيد... خيلي خيلي عذر ميخوام..شرمنده.. روم به ديوار.. اسمتون چيه؟! لره شاكي ميشه، ميگه: ايجو كه تو پرسيدي، اسمم انه!!!
♣♣ لره با خوشحالي به دوستش ميگه بالاخره اين پازل رو بعد از ۲ سال حل كردم . دوستش ميگه: ۲سال زياد نيست؟ ميگه:نه بابا رو جعبه اش نوشته ۷ تا ۱۰ سال
♣♣ يه روز يه له ميميره 62تا فرشته ميان که يکي انکرومنکرو60تاي ديگه براي تفهيمه سوال اول شب بودند
♣♣ لره هر روز زنگ يک کليسا رو مي زده و در مي رفته. آخر پدر روحاني شاکي ميشه، يک روز پشت در کمين مي کنه، تا طرف زنگ مي زنه، خرشو مي گيره و مي پرسه چيکار داري؟ يارو حول ميشه، با تتپته ميگه: ببخشيد، حضرت عيسي هست؟!
♣♣ سه دسته فارس ، لر و ترک میرن راهپیمایی . دسته اول میگن: انرژی هسته ای حق مسلم ماست . دسته دوم میگن انژری هسته ای اعدام باید گردد دسته سوم میگن خلیج فارس ایرا ن آسفالت باید گردد!!!
♣♣ لره داشته با اتوبوس 100تا می رفته بعد میاد ترمز کنه می بینه ترمز بریده می بینیه یک کامیون هم از روبه رو با سرعت میاد می بینه کاری از دستش بر نمیاد به شاگردش میگه مهراد پاشو تصادف ببین حال کن!!!
♣♣ يك لر بعد از 10 دقيقه از باجه تلفن بيرون مياد يه نفر ازش ميپرسه سالم بود ميگه اره فقط آفتابه نداشت
♣♣ دریای غم ساحل ندارد. لرا همشو آســـــــفالت کردند

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد



♣♣ لره گوزيد و مرد سر قبر او نوشتن : بادي وزيد و گلي پرپر شد
♣♣ شباهت لر با پارک؟ جفتشون تاب دارن
♣♣ به لره می گن :اگه یه دختری بهت راه داد چکار می کنی؟ می گه ازش سبقت می گیرم
♣♣ تفاوت خورشید و لر؟ خورشید اگه بیاد میره ولی لر اگه بیاد دیگه نمی ره

♣♣ لره می ره تهران زنگ می زنه خونه می گه: من دیگه ایران برنمی گردم
♣♣ لره می یاد تهران می بینه همه استین کوتاه پوشیدن می گه: عجب پس اینا دماغشونو با چی پاک می کنن؟!!!
♣♣ لره تلویزیون می خره فرداش کنترلشو می بره پس می ده می گه: اقا این ماشین حسابه توش بود به ما حروم خوری نیومده
♣♣ از لره ميپرسن نظرت راجع به فکر, شعور, معرفت و درک چيه؟ لره جواب ميده ما به اينها ميگم چهار محال بختياري
♣♣ به لره ميگن برادرت اج آى وى گرفته مي گه تا ديروز برادرم جى ال ايکس داشت!!!



♣♣ لره از دهشون اومده بوده تهران رانندگي ياد بگيره، جلسة اول از معلمش مي پرسه: اين چراغ رنگيه چيه؟! يارو مياد سركارش بگذاره، ميگه: اين چراغ راهنماييه؛ وقتي سبزه يعني اهل تهران برن، وقتي زرده شهرستاني‌ها و قرمز هم مال لراست! خلاصه اين جريان ميگذره و لره هم امتحان ميده وقبول ميشه، روز اول ميشينه پشت ماشين و ميرسه به چراغ قرمز و خوب طبعاً رد ميكنه. افسره داد ميزنه: راننده پيكان، بزن كنار! لره سرشو از پنجره مياره بيرون، داد ميزنه: لـُــرُم... مــن لـُـــرُم!! افسره يك نگاه ميندازه، ميگه: باشه بابا...برو...برو
♣♣ از یه لره می‌پرسند: كدوم برنامه تلویزیون رو بیشتر از همه دوست داری؟ میگه: پیام بازرگانی! میپرسن: چرا؟ میگه: چون بینش سریال پخش می‌كنند!
♣♣ ميخواستن لره رو شكنجه روحي بدن، ميفرستنش تو يك اتاق گرد، ميگن برو يك گوشه بشين!
♣♣ لره تو مسجد سليمان مسجد مي سازه بالا در مسجد مي نويسه بزودي نماز صبح يک رکعت بدون وضو

♣♣ يك بار يك زن لر به حمام ميرود و شير اب داغ را باز ميكند و داد ميزند سوختم و شوهرش كه ميخواست به او كمك كند به اتش نشاني تلفن ميزند
♣♣ از لره مي پرسن خدا كجاست ؟ مي گه نمي دونم ولي هر جا هست ابوالفضل نگهدارش باشه
♣♣ يكي مي پرسن ميدوني شباهت خورشيد با لر چيه ؟ ميگه نه بهش ميگن هر دوشون از پشت كوه در ميان
♣♣ يه روز يه لره از خواب مي پره دست وپاش مي شكنه
♣♣ به لره ميگن: ساعت داري؟ ميگه: ساعت چيه مرد بايد خايه داشته باشه.
♣♣ لره ميره توالت، بعد يك ربع با دهن خوني مالي مياد بيرون!!. رفيقش ميپرسه: چي شده؟!! لره ميگه: گي بگيرن، مسواكش خيلي بزرگ بيد!
♣♣ لره يه بچه بي تربيت داشت . وسط مجلس يهو ميگفت:" ننه ، ننه ، ان دارم ، ان دارم " ننش كه ديگه شاكي شده بود يه روز بهش گفت " بچم ، هر موقع ان داشتي بگو 1 دارم هر موقع جيش داشتي بگو 2 دارم"

♣♣ لره داشته شير مي خورده می ميره می دونين چرا ؟.........گاوه می شينه روش.
♣♣ لره رو در خونش نوشته بوده wc . میگن این چیه نوشتی میگه : مخفف welcome
♣♣ يه روز يه له ميميره 62تا فرشته ميان که يکي انکرومنکرو60تاي ديگه براي تفهيمه سوال اول شب بودند
♣♣ لره يه دوچرخه مي خره سوار ميشه مياد خونه بچه ي لره از دور باباشو ميبينه بعد ميره به مامانش ميگه : مامان مامان يه چيز رفته تو کون بابا هر چقدر هم که دست و پا ميزنه در نمياد

به لره میگن یه پیامبر زن نام ببر ؟ میگه : پیامبر اکرم !!!


 
                                 
                                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 
 
 
به
 
 
 
 
محبوبترین اهنگ در شب عروسی قزوینی ها: عزیزم بگو بر می گردی!!!!
 
 
قزوینیه دنبال یه بچه میكنه، آخر سر تو یه كوچه بن بست گیرش میاره، بهش میگه: بالام جان! سه تا كار میتونی بكنی: اول اینكه بال در بیاری پرواز كنی، دوم اینكه آب بشی بری تو زمین، سوم اینكه دستات رو بگذاری رو زمین توكل به خدا كنی!!!
 
 
به قزوینیه مگن وصیتت چیه؟ میگه؟بعد از مرگم بسوزونیدم خاكسترمو پودر بچه كنید
 
 
قزوین زلزله میاد یه بچه از پشت بام پرت میشه تو بغل یه
 
 
قزوینیه کنار زمین فوتبال خوابیده بوده. بهش میگن بازی شروع شده پاشو بازی کن میگه من برانکاردم
 
 
 
زن
 
 
 
میدونی چرا تو بهار قزوین خلوت میشه؟ چون تو رشت فصل برنج كاریه
 
 
 
پیامگیر موبایل
 
دعای
 
 
به ژاپنیه میگن رفتی قزوین گردش قزوینو چجوری دیدی؟ میگه ناشی باشی تاشی توشه
 
 
 
نرو
.
 
 
 
فیلم های منتخب 2007 در جشنواره ی قزوین :
 
 
 
براى ترویج
 
 
به
 
 
 
نماز جمعه قزوین بدلیل تشکیل نشدن صف اول و دعوا بر سر صف آخر تعطیل شد
 
 
 
قزوینیه جلو آینه ل//خ//ت میشه ۰۰۰۰خودشو میبینه، میگه: یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم!
 
 
 
یه
 
 
 
قزوینی دو تا بچه سیا بلند میکنه ملت کلی تعجب میکنن میگن اینا دیگه چرا؟میگه اگه خدا قبول کنه واسه محرم صفر اوردم!!!
 
 
معلم قزوینی به شاگرد:
 
 
 
یك روز یك عزرائیل میاد خونه ی قزوینیه میگه شناسنامت رو بده می خوام باطلش كنم . قزوی
 


:: موضوعات مرتبط: اس ام اس و جوک , ,
:: بازدید از این مطلب : 497
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 26 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد